شعری زیبا از استاد هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)
باز شوق یوسفم دامن گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت
?
ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون میآید از پیراهنش
?
ای برادرها! خبر چون میبرید؟
این سفر آن گرگ یوسف را درید!
?
یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟
بر چه خاکی ریخت خون روشنت
?
بر زمین سرد، خون گرم تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو
?
تا نپنداری ز یادت غافلم
گریه میجوشد شب و روز از دلم
?
داغ ماتمهاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته میگرید کسی
?
ای دریغا پاره دل جفت جان
بی جوانی مانده جاویدان جوان
?
در بهار عمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان
?
ارغوانم! ارغوانم! لالهام!
در غمات خون میچکد از نالهام
?
آن شقایق رسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت
?
نغمهی ناخوانده را دادم به رود
تا بخواند با جوانان این سرود
?
چشمهای در کوه میجوشد منام
کز درون سنگ بیرون میزنم
?
از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل
?
پر زدم از گل به خوناب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق
?
آذرخش از سینهی من روشن است
تندر توفنده فریاد من است
?
هر کجا مشتی گره شد، مشت من
زخمی هر تازیانه پشت من
?
هرکجا فریاد آزادی منم
من در این فریادها دم میزنم