سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! حقایق را چنانکه هست به مابنمای . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :1
کل بازدید :29805
تعداد کل یاداشته ها : 51
103/2/29
9:36 ص

بچه خرگوش عاقل                              ** صمد بهرنگی **

بچه خرگوشی بینی اش را از لانه اش در آورده بود که هوایی تازه بکند و پیش خود می گفت : من هم روزی بزرگ خواهم شد وخواهم رفت توی صحرا  گردش خواهم کرد. آه کاشکی زودتر بزرگ می شدم !... اگر بزرگ بودم هر جا دلم می خواست می رفتم و بهترین خوردنی ها را برای خودم پیدا می کردم و می خوردم .

در این وقت سگی شکاری پاورچین پاورچین به لانه نزدیک شد وگفت : خرگوش مامانی بیا ترا به یک جای زیبایی ببرم . آنجا آن قدر زردک ها و کلم های خوشمزه پیدا می کنی و می خوری که سیر سیر شوی .

خرگوش گفت : آن جا که می گویی خیلی دور است ؟

سگ شکاری گفت : نه بابا همین نزدیکی هاست .

بچه خرگوش حرف های سگ را باور نکرد و بینی اش را تو کشید و گفت : ما تو لانه مان خوردنی های خوشمزه تری داریم . بهتر است تو هویج ها و کلم هایت را به کسی دیگر بدهی .

سگ شکاری وقتی دید بچه خرگوش گول نمی خورد راهش را کشید و رفت .

 

*** شعری از صمد بهرنگی ***  ( به چه مانم من؟ )

دل من مانده در این تنگ قفس

هی زند مشت بر این سینه ی تنگ

زند وموید و گوید که منم

آن که از دست غمی  بس خوشان

         

به چه مانم من ؟

به دست بریده ای که شبیه خوانان بر فراز چوب بلندی در دل میدان برافرازند

و در دل شب ها

شب ها عزا

شب هایی که همه جا را سیاه پوشانیده اند

و از کسی نیاید آوازی

و نه بانگ سازی

تنهایش گذارند .

    

دل من مانده در این تنگ قفس

هی زند مشت بر این سینه ی تنگ .

 (( شعری از صمد بهرنگی ))  *** چیست آن سودا و این سر؟ ***

 

کوه مرده

آسمان مرده

به تخته سنگ ساحل بسته مردی :

زو نفس هرگز نمی آید

نگه در دوردست  تیره ی دریا

دل به سودای سودای در افق گم

سر سری پر شور و پر غوغا  

چیست آن سودا و این سر ؟

این سر پرشور و غوغا رفته بر بادی

کش نه چیزی جز خیال زادن اندر بستر مرگش

وان دگر سودای عشقی سرکش و میلی نه پایا نش

کش به کشتی اندرون

اعوان شیطان

می برند همچون اسیری

سوی زندانش

کوه مرده

آسمان مرده